محمدرضا راثی پور
از پی چند پشیز از پی چند پشیز

 

بی که آبی بدهند، بر گلو تیغ نهند


پائیز 1370

جنگ و گریز


• صبح همراه خود آورده
• ـ چو خرس قطبی ـ
• زمهریر سوزان

• کوچه ها دالان ها
• مثل سردابه ی واکرده دهان

• در خیابان عبوس
• سیل یأجوج و مأجوج روان

• می شتابم که به این جنگ بپیوندم باز
• کسل از خواب سراپا کابوس



• آسمان از نفس سربی خیل ماشین
• رنگ رو باخته است

• مردمان ریخته دور اتوبوس
• همچو گرگان، به سر لاشه ی یک قربانی

• ترس تأخیر از آن مضطربان
• جنگجو ساخته است!

• آه از این رابطه ی نان و ستیز
• و از این جنگ و گریز!

• اتوبوس ها رفتند
• - لاک پشتان هیولا هیکل –
• با شکم های پر از استرس و حرص و ملال

• می کشد راه نگاه من و مأیوسی چند
• تا کند تاکسی مغرور نزول اجلال

• در فضای خفقان تاکسی
• رادیو مارش نظامی می زد

• پیش چشمم رژه می رفت صف دکان ها
• تا به بازار، به جائی که خدا را هر روز
• بی که آبی بدهند

• از پی چند پشیز ناچیز
• بر گلو تیغ نهند

• خسته از جنگ سحر
• شب کلنجار رود، ذهن ملولم با خویش
• پی تجدید قوائی دیگر

• آه از این رابطه ی نان و ستیز
• و از این جنگ و گریز
• از پی چند پشیز ناچیز!


پایان

June 16th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان